به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، “پاسیاد پسر خاک”، نوشته «محمد قبادی» تصویری متفاوت از «سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» به مخاطب ارائه میدهد. مرحوم ابوترابیفرد در نزد عموم مردم به «سید آزادگان» شهره است؛ مردی که چون کوهی استوار در اسارتگاههای عراق ایستادگی کرد و قوت قلب آزادگان در دوران اسارت بود. عمده خاطراتی که از او طی چند دهه گذشته نقل شده، محدود به ۱۰ سالی است که مرحوم ابوترابیفرد در اردوگاههای عراق گذراند. هرچند این بخش از خاطرات او، یکی از تأثیرگذارترین روزهای زندگی اوست، اما محدود کردن مرحوم ابوترابی به این دوران، با توجه به ظرفیتهای بزرگ شخصیتی که بهرهمند بود، جفایی است در حق او.
از این منظر، کتاب “پاسیاد پسر خاک” خلاف جریان غالب حرکت کرده و ابعاد مختلف زندگی سید آزادگان را مورد بررسی قرار داده است؛ از زندگی خانوادگی و تأثیر پدر بزرگوارش، شیخ عباس ابوترابیفرد تا تحصیلات در قم و نجف و شروع مبارزات انقلابی، جنگ، اسارت و ویژگیهای خلقی و شخصیتی او. نویسنده برای رسیدن به این اطلاعات راه سادهای را طی نکرده است. استفاده از منابع کتابخانهای و خاطرات مرحوم ابوترابی فرد در کنار روایتی ساده اما صادقانه، “پاسیاد پسر خاک” را به یک کتاب خواندنی در حوزه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس تبدیل کرده است.
بخشی از خاطرات کتاب، به مراودات مرحوم ابوترابیفرد با اشخاص تأثیرگذار در جریان تاریخ معاصر و تاریخ انقلاب اختصاص دارد. یکی از چهرههایی که بر زندگی مرحوم ابوترابیفرد تأثیر غیر قابل انکاری گذاشت و میتوان گفت که او را در مسیر انقلاب ثابتقدم کرد، شهید سید علی اندرزگو بود.
آشنایی و مراودهای که کمکم دایره فعالیتهای انقلابی مرحوم ابوترابی را گسترش داد و باعث آشنایی او با شخصیتهای تأثیرگذار دیگری شد. این آشنایی در اواخر دهه ۴۰ رخ داد و تا شهادت شهید اندرزگو ادامه داشت؛ اما تأثیر آن تا پس از شهادت اندرزگو نیز باقی بود. نمونهای از این تأثیرگذاری را میتوان در آشنایی مرحوم ابوترابیفرد با شهید چمران و پیوستن او به ستاد جنگهای نامنظم در دفاع مقدس دید؛ امری که بعدها به اسارت مرحوم ابوترابیفرد انجامید. در بخشهایی از کتاب “پاسیاد پسر خاک” درباره نحوه آشنایی و مراودات مرحوم ابوترابی با شهید اندرزگو میخوانیم:
سیدعلیاکبر ابوترابی با سیدعلی اندرزگو در سال ۱۳۴۹ و در خانه شخصی در قم به نام “آقا باقر نجار” در تهران آشنا گردید. این آشنایی زمینهساز ارتباطات بیشتر شد. گزارش ۱۲ اسفند ۱۳۵۱ ساواک اشاره میکند که ابوترابی با اندرزگو صمیمیت زیادی داشته و به نقل از ابوترابی مینویسد: “در تهران شمیران مدرسهای بود که بیشتر اوقات در آنجا بود. من او را ملاقات مینمودم؛ ولی با لباسهای مختلف.”
این نوع ارتباط از فعالیتهای گسترده اندرزگو برای جذب جوانان مستعد به حساب میآمد. سید علی اندرزگو تا قبل از اسفند ۱۳۵۱، که توسط مجید فیاض لو برود، با جذب جوانان مستعد و آموزش آنها حرکت جدیدی را در مبارزات مسلحانه آغاز کرد. او طرز استفاده از اسلحه و هر آنچه را که در کارهای مبارزاتی خود مهم میدید حتی در منزل خود آموزش میداد و بعید به نظر نمیرسد سید علیاکبر ابوترابی هم در زمرۀ همین جوانان بوده باشد. همچنین به نظر میرسد این حرکت وی تحت تأثیر ضربهای باشد که ساواک در شهریور ۱۳۵۰ بر سازمان مجاهدین خلق وارد کرد. در این آشنایی آنچه مهم است اینکه میزان ارتباط آن دو به اندازهای بوده که زمینه دستگیری ابوترابی را فراهم کرد.
در گزارش ساواک این ارتباط چنین بیان شده است: «در تاریخ ۵۱/۱۲/۱۱ ساعت ۱۱ آقای سید علیاکبر ابوترابی فرزند سید عباس ابوترابی قزوینی را در بازار ملاقات نموده وی اظهار داشته است خوشوقتم که یکی از رفقا به دام سازمانیها نیفتاده. او طلبه محجوب تهرانی بود که با من صمیمیت زیادی داشته و تقریباً پنج سال بود که سازمانیها پی جویی میکردند ولی موفق به گرفتن او نشدند […] اظهار شده آن طلبه اهل کجاست، سید علیاکبر بیان داشته که شیخ عباس تهرانی میباشد و شب گذشته (۵۱/۱۲/۱۰) یکی از دوستان به من گفت بحمدالله اطلاع دارم که از مرز ایران صحیح و سلامت خارج شده است. سؤال کردم چطور توانست فرار کند. اظهار داشت خیلی طلبه عجیبی میباشد و زرنگ. چند شناسنامه و تذکره داشته که تا به حال نتوانستهاند بگیرند.»
بر اساس این گزارش، در ۱۶ اسفند ۱۳۵۱ سید علیاکبر ابوترابی توسط ساواک قم دستگیر و روانه تهران میشود. از آنجا که موقعیت سیاسی و اهمیت فعالیتهای اندرزگو را به عنوان یک مبارز مسلمان، که مشی مسلحانه نیز دارد، میدانست، آشنایی و هرگونه ارتباط با او را منکر شده و اظهار بیاطلاعی میکند. او حتی برای اینکه ساواک را از سر خود باز کند تعهد همکاری نیز میدهد.
“در آن رابطه خوب ما هم دستگیر شدیم؛ ولی الحمدلله به خیر گذشت چون گزارش شده بود که ما هم با شیخ عباس رابطه داریم، آمدند و ریختند و ما را توی خیابان گرفتند. دیدیم توی کوچه و خانه پر است از اینها. ما را آوردند اوین. ما فهمیدیم جریان شیخ عباس است. چند سؤال کردند. وقتی گفتیم میشناسیم فشار را کم کردند چشمهایمان بسته بود؛ باز کردند. ته ماشین افتاده بودیم؛ بلند کردند و تعارف کردند به ما تا رسیدیم اوین.
صبح که ما را بردند بازجویی: گفتند شیخ عباس را از کجا میشناسی؟ گفتم از نجف اشرف. و من شخصی به نام شیخ عباس مینایی را که در نجف میشناختم معرفی کردم. فشار شروع شد؛ ولی خوب ما هم خیلی همچنین خودمانی و ساده همیشه میگفتیم مگر این شیخ عباس چه کرده که با من چنین میکنید؟ آدرسش مشخص است، کروکی خانهاش را حتی برای آنها کشیدم با تمام تفاصیل که الحمدلله به لطف خدا اینها کمکم یقین کردند که آن شیخ عباس ممکن است همین باشد. عکس او را آوردند. از خانه پدرش عکس گیر آورده بودند. چهار جور عکس ایشان را داشتند. ما هم گفتیم بابا اینکه مثل جنایتکارها است. من خودم هم حاضرم در این رابطه با شما همکاری کنم و الحمدلله آن جریان گذشت و طولی نکشید که عذرخواهی کردند.”
بدین ترتیب سید علیاکبر ابوترابی در ۲۳ اسفند ۱۳۵۱ آزاد شد و به قم بازگشت. البته آزادی ابوترابی را نباید به حساب دست به سر کردن ساواک توسط او گذاشت؛ چراکه ساواک برای شناخته نشدن منبع اطلاعاتی خود بیش از اندازه به اصل موضوع نپرداخته بود و تلاش همسر او نیز کارساز افتاده بود.
همسر سید علیاکبر که برای به دنیا آوردن فرزند دوم خود از مدتها قبل در تهران و خانه پدریاش به سر میبرد، دو روز قبل از دستگیری او، راهی قم میشود تا سری به خانه و زندگیاش بزند. او موقع جمع و جور کردن خانه، تمام کتابهای ممنوعه، اعلامیههای امام و حتی اسلحه کمری شوهرش را که در لوله بخاری جاسازی کرده بود، جمع کرده و داخل ساک بزرگی ریخته و به یکی از طلبههای قزوینی که در قم زندگی میکرد، سپرده بود تا در جای دیگر پنهان کند. همین کار باعث شده بود که ساواک در بازرسی خانه جز یک جلد کتاب حکومت اسلامی (ولایت فقیه) نیابد.
بعد از جریان فرار اندرزگو و در پی آن بازداشت سید علیاکبر ابوترابی، ارتباط آن دو برای مدت چند ماه قطع شد. اندرزگو برای گریختن از دست ساواک و به قصد افغانستان و سپس نجف، راهی مشهد شد اما موفق نشد و در مشهد ماند و زندگی مخفی جدیدی را شروع کرد… .
“پاسیاد پسر خاک” به کوشش انتشارات سوره مهر در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
انتهای پیام/؛
بدون نظر!